رهی معیری | رباعی "فریبا"

ساخت وبلاگ
شعر کامل ابی خاکستری سیاه حمید مصدقدر شبان غم تنهايى خويشعابد چشم سخنگوى تواممن در اين تاريكىمن در اين تيره شب جانفرسازائر ظلمت گيسوى توامگيسوان تو پريشانتر از انديشه منگيسوان تو شب بى پايانجنگل عطرآلودشكن گيسوى توموج درياى خيالكاش با زورق انديشه شبىاز شط گيسوى مواج تو منبوسه زن بر سر هر موج گذر مى كردمكاش بر اين شط مواج سياههمه عمر سفر مى كردممن هنوز از اثر عطر نفسهاى تو سرشار سرورگيسوان تو در انديشه منگرم رقصى موزونكاشكى پنجه مندر شب گيسوى پر پيچ تو راهى مى جستچشم من چشمه ى زاينده ى اشكگونه ام بستر رودكاشكى همچو حبابى بر آبدر نگاه تو رها مى شدم از بود و نبودشب تهى از مهتابشب تهى از اخترابر خاكسترى بى باران پوشاندهآسمان را يكسرابر خاكسترى بى باران دلگير استو سكوت تو پس پرده ى خاكسترى سرد كدورت افسوس سخت دلگيرتر استشوق بازآمدن سوى توام هستاماتلخى سرد كدورت در توپاى پوينده ى راهم بستهابر خاكسترى بى بارانراه بر مرغ نگاهم بستهواى ، بارانباران ؛شيشه ى پنجره را باران شستاز دل من اماچه كسى نقش تو را خواهد شست ؟آسمان سربى رنگمن درون قفس سرد اتاقم دلتنگمى پرد مرغ نگاهم تا دورواى ، بارانباران ؛پر مرغان نگاهم را شستخواب رؤياى فراموشيهاستخواب را دريابمكه در آن دولت خاموشيهاستمن شكوفايى گلهاى اميدم را در رؤياها مى بينمو ندايى كه به من مى گويد :“گر چه شب تاريك استدل قوى دار ، سحر نزديك است “دل من در دل شبخواب پروانه شدن مى بيندمهر صبحدمان داس به دستخرمن خواب مرا مى چيندآسمانها آبىپر مرغان صداقت آبى ستديده در آينه ى صبح تو را مى بينداز گريبان تو صبح صادقمى گشايد پر و بالتو گل سرخ منىتو گل ياسمنىتو چنان شبنم پاك سحرى ؟نهاز آن پاكترىتو بهارى ؟نهبهاران از توستاز تو مى گيرد وامهر بهار اين همه رهی معیری | رباعی "فریبا"...
ما را در سایت رهی معیری | رباعی "فریبا" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : onhdlk بازدید : 25 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1402 ساعت: 7:56